امیر مؤمنان می فرمود : ای جویای دانش! دانشمند سه نشانه دارد : دانش وبردباری و سکوت . [امام صادق علیه السلام]
 
جمعه 95 مرداد 15 , ساعت 5:8 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله موضوع حکمت متعالیه: وجود لابشرط مقسمى word دارای 32 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله موضوع حکمت متعالیه: وجود لابشرط مقسمى word   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله موضوع حکمت متعالیه: وجود لابشرط مقسمى word

چکیده  
مقدّمه  
تعریف «فلسفه»  
معانى و اعتبارات وجود  
1 وجود به معناى وجدان (دست یافتن)  
2 وجود به معناى مصدرى (وجود اثباتى)  
3 وجود به معناى اسم مصدرى  
4 وجود لا بشرط مقسمى  
5 وجود لا بشرط قسمى  
6 وجود بشرط لا  
7 وجود به شرط شىء  
وجود به معناى لابشرط مقسمى موضوع فلسفه در حکمت متعالیه  
اعتبارات ماهیت  
انواع لا بشرط  
وجود لابشرط مقسمى  
اطلاق مقسمى واجب  
وجود لابشرط مقسمى؛ موضوع فلسفه در حکمت متعالیه  
نتیجه‌گیرى  
منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله موضوع حکمت متعالیه: وجود لابشرط مقسمى word

ـ آشتیانى، سید جلال‌الدین، هستى از نظر فلسفه و عرفان، قم، بوستان کتاب، 1382

ـ آملى، محمّدتقى، دررالفوائد، قم، مؤسسه دارالتفسیر، 1374

ـ ابن فنارى، مصباح الانس، تعلیقات هاشم اشکورى و حسن حسن‌زاده آملى، تهران، فجر، 1363

ـ جوادى آملى، عبداللّه، تحریر تمهید القواعد، قم، الزهراء، 1372

ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم، قم، اسراء، 1376

ـ زبیدى، مرتضى، تاج العروس، بیروت، دارالمکتبه الحیاه، بى‌تا

ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح المنظومه، تهران، ناب، 1369

ـ شیرازى، قطب‌الدین، شرح حکمه‌الاشراق، قم، بیدار، بى‌تا

ـ قیصرى، داود، شرح فصوص الحکم، قم، بوستان کتاب، 1382

ـ لاهیجى، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، تحقیق و تعلیق محمّدکمال ابراهیم جعفر، قم، بیدار، 1370

ـ لاهیجى، عبدالرزاق، شوارق الالهام، اصفهان، مهدوى، بى‌تا

محقق خراسانى، کفایه الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1423

ـ مصباح، محمّدتقى، تعلیقه على نهایه الحکمه، قم، مؤسسه فى طریق الحق، 1405

ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1374، ج 10 «شرح مبسوط منظومه»

ـ مظفّر، محمّدرضا، اصول الفقه، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1374

ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1374

ـ یزدان‌پناه، یداللّه، جزوه «سلسله درس‌هاى عرفان نظرى (2)»، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380

چکیده

صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى (ملّاصدرا) در «حکمت متعالیه» خود، سعى کرده است در موارد زیادى به عرفان نزدیک گردد. یکى از آن موارد را شاید بتوان در بحث «موضوع فلسفه» دید که با مطرح کردن «وجود لابشرط مقسمى» به عنوان موضوع حکمت متعالیه، نوعى هماهنگى و قرابت با موضوع عرفان نظرى مطرح کرده است، هرچند رهیافت‌هاى هر یک از این دو علم متفاوت بوده، در یکى استدلال عقلى غالب است و در دیگرى، شهود و رؤیت قلبى. نوشتار حاضر در حدّ خود، سعى کرده است به تبیین تقاربى که مطرح گردید، بپردازد

کلیدواژه‌ها : اعتبارات وجود، ماهیت مهمله، بشرط شىء، بشرط لا، لابشرط

 

مقدّمه

در توضیح علت و انگیزه جداسازى علوم از یکدیگر، مى‌توان گفت: مسائل قابل شناخت طیفى گسترده‌اند؛ در حالى که برخى مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضى دیگر قرار مى‌گیرند و برخى دیگر به طور کلى، از یکدیگر بیگانه هستند، اما از سوى دیگر، فرا گرفتن بعضى از معلومات متوقف بر بعضى دیگر است. از این‌رو، از دیرباز، دانشمندان درصدد برآمده‌اند که مسائل مرتبط و متناسب را دسته‌بندى کنند و نیاز هر علمى را به علم دیگر، و در نتیجه، تقدّم یکى را بر دیگرى، روشن نمایند تا اولا، متعلّم بتواند دانش مورد نظر خود را بیابد و راه رسیدن به هدفش را بشناسد. ثانیآ، متعلّم بداند از کجا فراگرفتن آن علم را آغاز کند و سیر علمى او در آن رشته خاص چگونه است

معمولا در علوم برهانى ـ به معناى صحیح منطقى ـ ملاک تمایز علوم را به موضوعات آنها مى‌دانند، اگرچه در این زمینه، نقض و ابرام‌هایى نیز صورت گرفته است. بنابر اینکه تمایز مسائل فلسفى از دیگر مسائل به موضوع باشد، اصولا این بحث مطرح مى‌شود که موضوع فلسفه چیست؟ آنچه در اینجا محور توجه است جست‌وجو در آثار ملّاصدرا و تعیین و بررسى موضوع فلسفه از دیدگاه «حکمت متعالیه» است

 

تعریف «فلسفه»

براى آنکه موضوع فلسفه در «حکمت متعالیه» مورد بررسى قرار گیرد، ابتدا باید به تعریف «فلسفه» از دیدگاه حکمت متعالیه اشاره کرد. از جمله تعاریفى که ملّاصدرا براى «فلسفه» ذکر کرده است این تعریف است

استکمال النفس الانسانیه بمعرفه حقائق الموجودات على ما هى علیها و الحکم بوجودها تحقیقآ بالبراهین لا أخذآ بالظن و التقلید، بقدر الوسع الانسانى

تعریف، خواه مفهومى و خواه ماهوى، از یک سلسله عناوین و قیود تشکیل شده که برخى از آنها جنس یا به منزله جنس هستند و بعضى از آنها فصل یا به منزله فصل. عناوین عام و خاصى که در تعریف مزبور اخذ شده، عبارتند از

1 استکمال نفس انسانى؛

2 شناخت حقیقت موجودات آنچنان‌که هستند؛ یعنى تصور صحیح اشیا؛

3 تصدیق به وجود حقایقى که درست تصور شده‌اند

4 تحقیقى بودن تصدیق و تقلیدى نبودن آن؛

5 قطعى بودن تصدیق و ظنّى نبودن آن؛

6 محدود بودن شناخت به قدر توان بشرى

جزء اوّلى که در این تعریف ذکر شده در واقع، جزء حقیقت فلسفه نیست، بلکه علّت غایى آن است؛ زیرا فلسفه از سنخ علم است و استکمال نفسانى غایت مترتّب بر علم. البته تعریف به علت غایى به نوبه خود، تعریف متقنى است، اما اصل «استکمال» غایت همه علوم برهانى است و اختصاصى به فلسفه ندارد. این عنوان عام به منزله جنس بعید تعریف به شمار مى‌آید و مانع اغیار نیست، مگر آنکه منظور از «استکمال» همان باشد که به عنوان غایت خاص فلسفه بازگو مى‌شود: «صیروره النفس عالمآ عقلیآ مضاهیآ للعالم العینى»؛ زیرا در این حال، غایت مزبور مخصوص فلسفه خواهد بود

با صرف‌نظر از جزء اول، «فلسفه» را مى‌توان به «هستى‌شناسى قطعى» تعریف کرد؛ زیرا هستى‌شناسى مشتمل بر شناخت تصورى و تصدیق برهانى بر وجود اشیاست. عنوانِ برهانى بودن فلسفه، ظنّى و تقلیدى نبودن تصدیقات آن را نیز تأمین مى‌نماید. چون شناخت کُنه اشیا مخصوص خداوند است، فلسفه قادر به اکتناه بر حقایق موجودات نیست، بلکه شناخت آنها محدود به وسع و توان بشر است. بنابراین، بشرى بودن فلسفه و محدود بودن شناخت فلسفى به اندازه قدرت و توان انسان نیز وصف ضرورى و زوال‌ناپذیر آن است؛ چنان‌که تمام دانش‌هاى بشرى این‌گونه‌اند

تعریف دومى که ملّاصدرا براى فلسفه ذکر کرده است عبارت است از

نظم العالم نظمآ عقلیآ على حسب الطاقه البشریه لیحصل التشبّه بالبارى تعالى

یعنى: جهان، اعم از بخش معقول و یا محسوس آن، داراى یک نظام عِلّى و نظم عینى است و فلسفه عبارت است از: نظم علمى آن. بنابراین، فیلسوف کسى است که نظم خارجى جهان را در ظرف فهم خود ادراک نماید؛ یعنى خطوط کلى هستى عینى در جان او ترسیم شده باشد

بنابراین، تعریف «فلسفه» همان استکمال نفس به نظم عقلى جهان هستى است، نه به معرفتِ نظمِ عقلىِ عالَم. تقیّد فلسفه به طاقت بشرى در این تعریف، بیان همان لازمه انسانى بودن فلسفه است که در تعریف قبل نیز ذکر شده. اما تحصیل تشبّه به بارى تعالى علت غایى فلسفه است و ذکر آن از باب حرمت بخشیدن به فلسفه، وگرنه به همان دلیل که در ذیل تعریف گذشته بیان شد، جزء تعریف ماهوى فلسفه نیست. گرچه همه این تعاریف در محور مفهوم دور مى‌زنند و در قلمرو تحدید مصطلح نیستند، ولى ذکر علت غایى همانند ذکر علت مادى یا صورى شىء محدود نیست؛ زیرا جنس و فصل مأخوذ از ماده و صورت در قوام محدود دخیلند، ولى علّت غایى نظیر علت فاعلى، سبب وجود محدود است، بدون آنکه در معناى آن مأخوذ باشد. البته اخذ علل چهارگانه مایه کمال آن خواهد بود. منظور از «تشبّه به خدا» همان مظهر تام بودن و آیت کبرا شدن است که از آن به «تخلّق به اخلاق الهى» یاد مى‌شود

به نظر ملّاصدرا، چون فیلسوف از همه موجودات بحث مى‌کند، از مبدأ المبادى تا آخرین سیر نزولى، که هیولاى اوّلى باشد، به ناچار موضوع علم خود را باید (موجود مطلق) قرار دهد و احوالى را که بر موجود مطلق عارض مى‌شوند و از عوارض ذاتى موجود مطلق هستند، از مسائل این علم بنامد. از این‌رو، فرموده‌اند: احوالى که بر موجود مطلق عارض مى‌شوند بدون آنکه موجود مطلق را مقیّد کنند و آن را به تخصیص طبیعى یا ریاضى مخصّص نمایند، از مسائل این علم محسوب مى‌شوند.4 بدین‌روى، مى‌توان چنین گفت: فلسفه علمى است که در آن، از

عوارضى بحث مى‌شود که بر موجود حمل مى‌گردند از آن جهت که موجود است، بدون آنکه نیازمند قیدى زاید باشد

بنابر اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، چون موجود حقیقى نفس وجود است و ماهیات منتزع از حدود وجوداتند موضوع این علم (حقیقت وجود بما هو وجود) است، و مراد از «وجود» هم مصداق وجود است و نه مفهوم وجود؛ زیرا در این علم، از وجوب ذاتى و وحدت حقیقت وجود و مباحث علت و معلول و مانند اینها بحث مى‌شود. بى‌شک، اینها از عوارض خارجى وجودند و بحث از مفهوم بدون آنکه عبره و مرآت حقیقت خارجى باشد، شأن حکیم و فیلسوف نیست، و اگر مفهوم براى خارج عبره باشد، موضوع و مورد حکم همان خارج است، نه مفهوم؛ و عنوان بحث از ماهیات هم به اعتبار آن است که ماهیات از تعیّنات اصل حقیقت وجودند

معانى و اعتبارات وجود

وجود به اعتبارات و معانى گوناگون، مورد استعمال واقع شده که بحث و بررسى کامل و استیفاى همه جوانب آن مجالى بیش از یک مقاله مى‌طلبد. بدین‌روى، در اینجا، تنها به برخى از آن معانى اشاره مى‌کنیم و بیشتر به این مطلب مى‌پردازیم که وجود به کدام‌یک از این معانى، موضوع فلسفه قرار مى‌گیرد

1 وجود به معناى وجدان (دست یافتن)

در تاج العروس آمده است

وَجَدَ المطلوب وَجدآ (بفتحٍ فسکونٍ) و وُجدآ (بالضم) و وجودآ، کقعود، و وِجدانآ و إجدانآ (بکسرهما): أدرکه

و به همین معناست ماده «وجد» در دعاى «عرفه» که از امام حسینعلیه‌السلام روایت شده است که فرمودند: «ماذا وَجَد من فَقَدک و ما الذى فَقَد من وجدک.» در این اصطلاح، «وجود» چیزى است که دیگرى آن را دریابد؛ مانند معلوم که براى عالم موجود است. به عبارت دیگر، معلوم نزد عالم وجود دارد؛ یعنى عالم معلوم را داراست

2 وجود به معناى مصدرى (وجود اثباتى)

«وجود» در این قسم به معناى «وجود داشتن»، «موجود بودن» و «بودن» است،7 و همان مفهوم «وجود» منظور است که نسبت به معانى دیگر، حکایت تصورى دارد و هیچ‌یک از آن معانى نیست. از این‌رو، نسبت به معانى دیگرِ وجود، مطلق است؛ اما همین مطلق یک قید هم دارد و آن اینکه مفهومى و ذهنى است و به مفهومى بودن و ذهنى بودن مقیّد است. به همین دلیل، از آن به «وجود اثباتى» تعبیر مى‌شود که از مفاهیم اعتبارى و از معقولات ثانى فلسفى است. نسبت وجود اثباتى با وجود حقیقى خارجى مانند نسبت انسانیت با انسان است. ملّاصدرا در تعلیقه خودش بر شرح حکمه الاشراق درباره وجود اثباتى مى‌نویسد

الامر الانتزاعى النسبى هو عباره عن موجودیه الشىء بالمعنى المصدرى و یقال له : الوجود الاثباتى، و لا شک أنّه من المحمولات العقلیه لانّه مشترکٌ بین الماهیات

 

3 وجود به معناى اسم مصدرى

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

لیست کل یادداشت های این وبلاگ