هرکس گفتن «نمی دانم» را واگذارد، به هلاکت گاه خود درآید [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 95 مرداد 25 , ساعت 2:50 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  تحقیق در مورد نهج البلاغه و مساله حکومت word دارای 17 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد تحقیق در مورد نهج البلاغه و مساله حکومت word   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق در مورد نهج البلاغه و مساله حکومت word ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن تحقیق در مورد نهج البلاغه و مساله حکومت word :

نهج البلاغه و مساله حکومت
از جمله مسائلى که در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث شده است مسائل مربوط به حکومت و عدالت است .
هر کسى که یک دوره نهج البلاغه را مطالعه کند مى بیند على ( ع ) دربارهحکومت و عدالت حساسیت خاصى دارد , اهمیت و ارزش فراوانى براى آنهاقائل است . قطعا براى کسانى که با اسلام آشنائى ندارند و برعکس باتعلیمات سایر ادیان جهانى آشنا مى باشند باعث تعجب است که چرا یک پیشواى دینى اینقدر به اینگونه مسائل مى پردازد ؟ مگر اینها مربوط به دنیاو زندگى دنیا نیست ؟ آخر یک پیشواى دینى را با دنیا و زندگى و مسائلاجتماعى چه کار ؟

و بر عکس , کسى که با تعلیمات اسلامى آشنا است و سوابق على ( ع ) رامى داند که در دامان مقدس پیغمبر مکرم اسلام پرورش یافته است , پیغمبراو را در کودکى از پدرش گرفته در خانه خود و روى دامان خود بزرگ کرده است و با تعلیم و تربیت مخصوص خود او را پرورش داده , رموز اسلام را به او آموخته ,اصول و فروع اسلام را در جان او ریخته است دچار هیچگونه تعجبى نمى شودبلکه براى او اگر جز این بود جاى تعجب بود .

مگر قرآن کریم نمى فرماید :
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومالناس بالقسط ( 1 ) .
سوگند که ما پیامبران خویشرا با دلائل روشن فرستادیم و با آنان کتاب وتراز و فرود آوردیم که در میان مردم به عدالت قیام کنند .

در این آیه کریمه , برقرارى عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبیامعرفى شده است . مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته که پیامبران الهىبه خاطر آن مبعوث شده اند . علیهذا چگونه ممکن است کسى مانند على کهشارح و مفسر قرآن و توضیح دهنده اصول و فروع اسلام است درباره این مساله سکوت کند و یا در درجه کمترى از اهمیت آنرا قرار دهد ؟

آنانکه در تعلیمات خود توجهى به این مسائل ندارند و یا خیال مى کننداین مسائل در حاشیه است و تنها مسائلى از قبیل طهارت و نجاست در متندین است , لازم است در افکار و عقاید خود تجدید نظر نمایند .

ارزش و اعتبار
اولین مساله اى که باید بحث شود همین است که ارزش و اهمیت این مسائلاز نظر نهج البلاغه در چه درجه است , بلکه اساسا اسلام چه اهمیتى به مسائلمربوط به حکومت و عدالت مى دهد . بحث مفصل از حدود این مقالات خارجاست . اما اشاره به آنها لازم است .

قرآن کریم آنجا که رسول اکرم را فرمان مى دهد که خلافت و ولایت و زعامت على علیه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ کند , مى فرماید :
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته (2 ) .

اى فرستاده ! این فرمان را که از ناحیه پروردگارت فرود آمده به مردمبرسان , اگر نکنى رسالت الهى را ابلاغ نکرده اى .
به کدام موضوع اسلامى این اندازه اهمیت داده شده است , کدام موضوعدیگر است که ابلاغ نکردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوى باشد ؟
در جریان جنگ احد که مسلمین شکست خوردند و خبر کشته شدن پیغمبر اکرمپخش شد و گروهى از مسلمین پشت به جبهه کرده فرار کردند , قرآن کریمچنین مى فرماید :
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتمعلى اعقابکم ؟ (3 ) .
محمد جز پیامبرى که پیش از او نیز پیامبرانى آمده اند نیست , آیا اگر او بمیرد و یا در جنگ کشته شودشما فرار مى کنید و دیگر کار از کار گذشته است ؟ !
حضرت استاد علامه طباطبائى روحى فداه در مقاله ( ولایت و حکومت( ازاین آیه چنین استنباط فرموده اند که کشته شدن پیغمبر اکرم در جنگ نبایدهیچگونه وقفه اى در کار شما ایجاد کند , شما فورا باید تحت لواى آنکس کهپس از پیغمبر زعیم شما است به کار خود ادامه دهید به عبارت دیگر فرضاپیغمبر کشته شود یا بمیرد , نظام اجتماعى و جنگى مسلمین نباید از هم بپاشد .

در حدیث است که پیغمبر اکرم فرمود : اگر سه نفر ( حداقل ) همسفر شدیدحتما یکى از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید . از اینجا مى توانفهمید که از نظر رسول اکرم هرج و مرج و فقدان یک قوه حاکم بر اجتماع کهمنشا حل اختلافات و پیوند دهنده افراد اجتماع با یکدیگر باشد چه اندازهزیان آور است .

مسائل مربوط به حکومت و عدالت که در نهج البلاغه مطرح شده است فراواناست و ما به حول و قوه الهى برخى از آنها را طرح مى کنیم :
اولین مساله که لازم است بحث شود ارزش و لزوم حکومت است . على علیهالسلام مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است و با فکر خوارج کهدر آغاز امر مدعى بودند با وجود قرآن از حکومت بى نیازیم , مبارزه کردهاست . خوارج , همچنانکه مى دانیم , شعارشان لاحکم الا لله بود , این شعار از قرآن مجید

اقتباس شده است ومفادش اینست که فرمان ( قانون ) تنها از ناحیه خداوند و یا از ناحیهکسانى که خداوند به آنان اجازه قانونگذارى داده است باید وضع شود , ولی خوارج این جمله را در ابتدا طور دیگر تعبیر مى کردند و به تعبیر امیرالمؤمنین , از این کلمه حق معنى باطلى را در نظر مى گرفتند , حاصلتعبیر آن این بود که بشر حق حکومت ندارد , حکومت منحصرا از آن خداست .

على مى فرماید , بلى من هم مى گویم لا حکم الا لله اما به این معنى کهاختیار وضع قانون با خدا است , لکن اینها مى گویند حکومت و زعامت هم باخدا است , و این معقول نیست , قانون خدا بایست بوسیله افراد بشر اجراشود , مردم را از فرمانروائى ( نیک( یا ( بد( (4 ) چاره اى نیست , در پرتو حکومت و در سایه حکومت است که مومن براى خدا کار مى کند وکافر بهره دنیاى خود را مى برد و کارها به پایان خود مى رسد . به وسیلهحکومت است که مالیاتها جمع آورى , و با دشمن نبرد , و راهها امن , و حقضعیف از قوى باز ستانده مى شود , تا آنوقتى که نیکان راحت گردند و از شربدان راحتى بدست آید (5 ) .

على علیه السلام مانند هر مرد الهى و رجل ربانى دیگر , حکومت و زعامت را به عنوان یک پست و مقام دنیوى که اشباعکننده حس جاه طلبى بشر است و به عنوان هدف و ایده آل زندگى سخت تحقیرمى کند و آنرا پشیزى نمى شمارد , آنرا مانند سایر مظاهر مادى دنیا ازاستخوان خوکى که در دست انسان خورده دارى باشد بى مقدارتر مى شمارد , اماهمین حکومت و زعامت را در مسیر اصلى و واقعیتش یعنى به عنوان وسیله اىبراى اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدسمى شمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفاده جو مى گردد, از شمشیر زدن براى حفظ و نگهداریش از دستبرد چپاولگران دریغ نمى ورزد .

ابن عباس در دوران خلافت على ( ع ) بر آن حضرت وارد شد , در حالى کهبا دست خودش کفش کهنه خویش را پینه مى زد , از ابن عباس پرسید قیمت این کفش چقدر است ؟ ابن عباس گفت هیچ , امام فرمود ارزش همین کفشکهنه در نظر من از حکومت و امارت بر شما بیشتر است , مگر آنکه بوسیلهآن عدالتى را اجرا کنم , حقى را به ذى حقى برسانم , یا باطلى را از میانبردارم (6 ) .
در خطبه 214 بحثى کلى در مورد حقوق مى کند و مى فرماید : حقوق هموارهطرفینى است , مى فرماید . از جمله حقوق الهى حقوقى است که براى مردم برمردم قرار داده است , آنها را چنان وضع کرده که هر حقى در برابر حقى دیگر قرار مى گیرد , هر حقى به نفع یک فرد و یا یک جمعیت موجب حقى دیگر است که آنها را متعهد مى کند , هر حقى آنگاه الزامآور مى گردد که دیگرى هم وظیفه خود را در مورد حقوقى که بر عهده داردانجام دهد .
پس از آن چنین به سخن ادامه مى دهد :

و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالى على الرعیه و حقالرعیه على الوالى , فریضه فرضها الله سبحانه لکل على کل , فجعلها نظامالانفسهم و عزا لدینهم , فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاهالا باستقامه الرعیه , فاذا ادت الرعیه الى الوالى حقه و ادى الوالى الىالرعیه حقها عز الحق بینهم و قامت مناهج الدین و اعتدلت معالم العدل وجرت على اذلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع فى بقاء الدوله و یئست مطامع الاعداء . . . (7 ) .

یعنى بزرگترین این حقوق متقابل , حق حکومت بر مردم و حق مردم برحکومت است , فریضه الهى است , که براى همه بر همه حقوقى مقرر فرموده ,این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است ,مردم هرگز روى صلاح و شایستگى نخواهند دید مگر حکومتشان صالح باشد وحکومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند . هرگاه توده ملت به حقوق حکومت وفادار باشند و حکومت حقوق مردمرا ادا کند , آنوقت است که (

حق( در اجتماع محترم و حاکم خواهد شد ,آنوقت است که ارکان دین به پا خواهد خاست آن وقت است که نشانه ها وعلائم عدل بدون هیچگونه انحرافى ظاهر خواهد شد و آن وقت است که سنتها درمجراى خود قرار خواهد گرفت و محیط و زمانه محبوب و دوست داشتنى مى شود و دشمن از طمع بستن بهچنین اجتماع محکم و استوارى مایوس خواهد شد .

ارزش عدالت
تعلیمات مقدس اسلام اولین تاثیرى که گذاشت روى اندیشه ها و تفکرات گروندگان بود . نه تنها تعلیمات جدیدى در زمینه جهان و انسان و اجتماعآورد بلکه طرز تفکر و نحوه اندیشیدنها را عوض کرد , اهمیت این قسمت کمتر از اهمیت قسمت اول نیست .

هر معلمى معلومات تازه اى به شاگردان خود مى دهد و هر مکتبى اطلاعات جدیدى در اختیار پیروان خود مى گذارد , اما تنها برخى از معلمان و برخى ازمکتبها است که منطق جدیدى به شاگردان و پیروان خود مى دهند و طرز تفکرآنان را تغییر داده نحوه اندیشیدنشان را دگرگون مى سازند .
این مطلب نیازمند توضیح است . چگونه است که منطقها عوض مى شود ؟ طرزتفکر و نحوه اندیشیدنها دگرگون مى گردد ؟

انسان چه در مسائل علمى و چه در مسائل اجتماعى از آن جهت که یک موجودمتفکر است استدلال مى کند و در استدلالهاى خود , خواه ناخواه بر برخى اصولو مبادى تکیه مى نماید و با تکیه به همان اصول و مبادى است که استنتاجمى نماید و قضاوت مى کند .
تفاوت منطقها و طرز تفکرها در همان اصول و بادى اولى است که در استدلالها و استنتاجها به کار مى رود

, در اینست کهچه نوع اصول و مبادئى نقطه اتکاء و پایه استدلال و استنتاج قرار گرفتهباشد , اینجا است که تفکرات و استنتاجات متفاوت مى گردد .
در مسائل علمى تقریبا طرز تفکرها در هر زمانى میان آشنایان با روح علمىزمان یکسان است , اگر اختلافى هست میان تفکرات عصرهاى مختلف است ولىدر مسائل اجتماعى حتى مردمان همزمان نیز همسان و همشکل نیستند و این خودرازى دارد که اکنون مجال بحث در آن نیست .

بشر در برخورد با مسائل اجتماعى و اخلاقى خواه ناخواه به نوعى ارزیابىمى پردازد . در ارزیابى خود براى آن مسائل درجات و مراتب یعنى ارزشهاىمختلف قائل مى شود و بر اساس همین درجه بندى ها و طبقه بندیها است کهنوع اصول و مبادئى که به کار مى برد با آنچه دیگرى ارزیابى مى کند متفاوت مى شود و در نتیجه طرز تفکرها مختلف مى گردد .

مثلا عفاف , خصوصا براى زن , یک مساله اجتماعى است , آیا همه مردم درارزیابى خود درباره این موضوع یک نوع فکر مى کنند ؟ البته نه , بى نهایت اختلاف است , برخى از مردم ارزش این موضوع را به حد صفر رسانده اند .پس این موضوع در اندیشه و تفکرات آنان هیچ نقش مؤثرى ندارد و بعضىبى نهایت ارزش قائلند و با نفى این ارزش براى حیات و زندگى ارزشقائل نیستند .

اسلام که طرز تفکرها را عوض کرد به این معنى است که ارزشها را بالا وپائین آورد , ارزشهائى که در حد صفر بود , مانند تقوا در درجه اعلى قرارداد و بهاى فوق العاده سنگین براى آنها تعیین کرد و ارزشهاى خیلى بالا رااز قبیل خون و نژاد و غیر آن را پائین آورده تا سر حد صفر رساند .
عدالت یکى از مسائلى است که به وسیله اسلام حیات و زندگى را از سرگرفت و ارزش فوق العاده یافت . اسلام به عدالت , تنها توصیه نکرد و یاتنها به اجراء آن قناعت نکرد بلکه عمده اینست که ارزش آنرا بالا برد ,بهتر است این مطلب را از زبان على ( ع ) در نهج البلاغه بشنویم .

فرد باهوش و نکته سنجى از امیرالمومنین على ( ع ) سوال مى کند :
العدل افضل ام الجود ؟ (8 )
آیا عدالت شریفتر و بالاتر است یا بخشندگى ؟
مورد سوال دو خصیصه انسانى است , بشر همواره از ستم , گریزان بودهاست و همواره احسان و نیکى دیگرى را که بدون چشمداشت پاداش انجاممى داده مورد تحسین و ستایش قرار داده است.
پاسخ پرسش بالا خیلى آسان به نظر مى رسد : جود و بخشندگى از عدالت بالاتر است زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران و تجاوز نکردن به حدود و حقوق آنهاست , اما جود اینست کهآدمى با دست خود حقوق مسلم خود را نثار غیر مى کند , آن که عدالت مى کندبه حقوق دیگران تجاوز نمى کند و یا حافظ حقوق دیگران است از تجاوز ومتجاوزان , و اما آنکه جود مى کند فداکارى مى نماید , و حق مسلم خود را بهدیگرى تفویض مى کند پس جود بالاتر است .
واقعا هم اگر تنها با معیارهاى اخلاقى و فردى بسنجیم مطلب از این قراراست , یعنى جود بیش از عدالت معرف و نشانه کمال نفس و رقاء روحانسان است , اما . . .

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

لیست کل یادداشت های این وبلاگ